آرتین عشق مامان

این وبلاگ خاطرات ثمره زندگی مشترک من وابا علی مهربون فرشته ای زمینی به نام آرتین است که ساعت 9.30 صبح روز دوشنبه 19/11/88 در بیمارستان سینا مشهد چشم به جهان گشود.

آرتین عشق مامان

این وبلاگ خاطرات ثمره زندگی مشترک من وابا علی مهربون فرشته ای زمینی به نام آرتین است که ساعت 9.30 صبح روز دوشنبه 19/11/88 در بیمارستان سینا مشهد چشم به جهان گشود.

شروع مدرسه

پسر کوچولوی مامان حالا مرد شده و دیگه باید مهد رومینا  و عاطفه جون رو ترک کنه و بره مدرسه .مدرسه آرتین جونی دبستان حسینیان تو فلسطین ۱۴ هست و اسم معلمش خانم قریشی .همکلاسی ها کیارش شرقی.سامان حقیقی.پارسا حقیقی.شادمهر ابوالفضلی.نیما پور محمد.آروین جلیلی.محمدبسکابادی.ابوالفضل حاجی زادگان..امیر حسین محمودزاده.محمدرضا نامجو.همایون حسین زاده.اشکان دورانی.امیر محمد حیدر زاده.امیر علی راز.بنیامین کلویه .امیر علی ابن الرضا.کسری عاملی فر.شایان رکنی زاده .پوریا حجازی.و....

شب یلدا

یلدا امسال ما تصمیم گرفتیم یه مهمونی بگیریم با حضور همه فامیل مامانی شامل داییها خاله ها و مادر بزرگ و بابابزرگ 

از چند روز قبل همه چیز رو آماده کرده بودیم و به خاطر اینکه دایی حمید جونم 22 دی ماه 93 می خواد بره کادانا برای تحصیل یه جورای این مهمونی خداحافظی هم بود همه اومدند بجز دایی وزندایی محمد که بخاطر فوت پدرخانم دایی آناهیتا رفته بودند تهران شب خیلی خوبی بود ولی من خیلی خسته شدم و تا دو سه روز کمر درد داشتم . 

امسال یلدا یکشنبه شب بود و روز یکشنبه وفات پیامبر بود ، و من دوشنبه رو مرخصی گرفتم و سه شنبه هم که شهادت امام رضا بود و تعطیل کلی آرتین و من خوش گذروندیم  . شام جوجه کباب و شیشلیک و فسنجون بود .یادم رفت بگم جای بابایی خالی بود بابایی اون روزا تو مسافرت ایتالیا آلمان فرانسه بودند.البته خوش به حال اونا   ، بالاخره بابایی بعد از 10 روز مسافرت  شنبه شب 06/10/93 برگشتند و من و بابا علی و آرتین رفتیم دنبالشون   تو فرودگاه همکاران من می گفتند بابایی تو مسافرت همش به فکر شما بوده و کلی هم سوغاتی برای شما آورده بودند 2 تا کاپشن 2 تا ژاکت 2 تا دستکش یک کلاه گربه ای یک کفش خیلی خوشگل . البته ما هم کلی سوغاتی گرفتیم مرسی بابایی عزیزم شما همیشه و هر جا به ما لطف دارید خدا سایه تون رو از سر ما کم نکنه  آمین

شهریور ماه 1393

سلام  گل پسر مامان    

 شهریور ماه امسال ماه خیلی پر کاری برای ما ست چون تو این ماه از خونه ای که از اول ازدواج من وبابا علی اونجا بودیم و شما هم همونجا بدنیا اومدی اسباب کشی کردیم و اومدیم خونه مامانی تا هم تو راحت تر باشی و هم ما به کارمون نزدیک تر باشیم  . 

تو این چند روز شما مرد کوچولوی خونه به ما خیلی کمک کردی چه تو جمع کردن و باز کردن وسایل چه تو تمیز کردن خونه  عاشقتم که با اینکه خیلی کوچولو هستی اما با اون دستهای کوچولو هم  پای ما صبح تا شب کار میکردی . 

اتاق آرتین به درخواست خودش رنگ آبی خورد و خیل یهم خوشگل شد   یعنی شاید خوشگل ترین اتاق خونه ما    تازه برای اتاق گل پسری فرش پو  تخت خوشگل و روتختی پو هم خریدیم  . از و قتی اومدیم این خونه جدید حال و روزمون هم خیلی بهتر شده هر روز صبح لازم نیست شما رو زود بیدار کنیم فقط زحمت بردن شما افتاده گردن مامانی جون عزیز که بهترین مامانی دنیا ست و از اولین روز بدنیا اومدن شما خیلی کمک و پشتیبان ما بوده خدا سایه مامانی و بابایی جون رو از سر ما کم نکنه .آمین

مسافرت تابستانی سال 93

روز پنجشنبه 12/04/93 ساعت 4 بعد از خداحافظی با بابا علی ،جون آرتین و مامان هانی بابایی ومامانی و بیتا به طرف نیشابور راه افتادیم  حدود ساعت 6 به خونه خاله رسیدیم  و بعد ازکمی استراحت من و بیتا رفتیم خیابون گردی و حدود ساعت 8 با شکیبا برگشتیم خونه شام خوردیم و وسایل سفر را آماده کردیم و قرار گذاشتیم بعد از اذان صبح راه بیفتیم و همین طور هم شد ساعت 3 صبح بیدار شدیم و مشغول جمع و جور کردن وسایل شدیم حدود ساعت 6 به سبزوار رسیدیم و برای خوردن صبحانه کنار یه مسجد نگه داشتیم هوا خیلی سرد بود و همه از سرما میلرزیدند دوباره به حرکت ادامه دادیم تا ساعت حدود 1 به کیاسر رسیدیم و از یک منطقه بسیار دیدنی به نام باد آب سورت که شامل چشمه های آب طبقاتی بود دیدن کردیم عمق آب این طبقات از 20 تا 160 سانت متغییر بود جای بسیار زیبایی بود و البته مسیر بسیار بدی داشت که با یک وانت نیسان رفتیم و برگشتیم بعد از اون دوباره به راه خودمون ادامه دادیم تا یه جایی نزدیک ساری واسه ناهار روز اول که آب دوغ خیار بود نگه داشتیم خیلی چسبید عصر بالاخره به بابلسر رسیدیم و به متل عسل که از طرف اداره وسمون جا گرفته بودند رفتیم جای خیلی تمیزی بود دو اتاق دونفره داشتیم یکی واسه آقایون یکی واسه خانوما یه تراس خیلی باحال داشت رو به دریا که داخل اون یه میز و 6 صندلی داشت که ما بیشتر اوقات غذا رو اونجا می خوردیم .همون شب اول رفتیم ساحل و شما بیل و شن کش برداشتی تا به ماسه ها رسیدی شروع کردی به بازی با ماسه ها آرتین جون من شما دیگه یه مرد بزرگ شدی و تو این مسافرت اصلا گریه نکدی فقط نمی دونم چرا با شهراد جون و حسین آقا اخلاقت جور نمی شد و همش اون بیچاره ها رو اذیت می کردی مخصوصا شهرزاد که تا آخر مسافرت حتی یه روی خوش هم به اون نشون ندادی البته ایشون چون خانم و بزرگ شده ناراحت نمیشه میدونه که شما هنوز کوچیکی و انشاء الله در آینده عاقل میشی

سه شب بابلسر خوابیدیم و روز چهارم یعنی دوشنبه حدود ساعت 12 راه افتادیم به طرف رامسر خونه ای که تو رامسر گرفته بودیم بسیار زیبا بود و همه امکانات را به طور کامل داشت همون دوشنبه عصر رفتیم به طرف تله کابین رامسر اول چون خونه نزدیک تله کابین بود تصمیم گرفتیم پیاده بریم یه 15 دقیقع پیاده رفتیم دیدیم هنوز خیلی راه مونده حسین آقا و ابراهیم آقا برگشتند و ماشین آوردند همه سوار شدیم ورفتیم داخل پارکینگ تله کابیت و بلیط گرفتیم و سوار تله کابین شدیم هوا داخل کابین خیلی گرم بود اون بالا که رسیدیم هوا یکم بهتر بود اما باز هم خیلی خنک نبود اونجا من و بیتا و شکیبا و مینا سوار شدیم که یک سری طناب بین یک سکو و ابتدای ورودی تله کابین وصل بود که با چنگک هایی که به ما وصل میشد به اون طرف می رسیدیم هزینه هر نفر 25000 بود

خلاصه آرتین خان همه رو تشویق می کردند و کلی از دیدن ما لذت بردند بعد از اون هم رفتیم کارتینگ و شما با مامانی و بابایی و بابی شهرزاد وبیتا و خاله کنار ما رو تشویق می کردید. روز سوم رفتیم پاراسل من و شهرزاد ومینا و شکیبا خیلی با حال بود 150 متر ارتفاع از سطح دریا و زیر پا تا چشم کار می کرد آب بود و اون بالا هیچ راهی برای فرار نداشتیم اما تجربه خیلی خوبی بود .هزینه 100000 تومان

ادامه مطلب ...

مسلمون شدن آرتین خان

یکی از کارهایی که رو دوش ما مونده بود و بابا علی برای انجامش امروز و فردا میکرد ختنه شدن آرتین خان بود که تصمیم  

گرفتیم در چند روز تعطیلی پیش رو در خرداد ماه این  کار را انجام بدیم. بالاخره بابا علی راضی شد و ما شنبه  10/03/ 93

ادامه مطلب ...