آرتین عشق مامان

این وبلاگ خاطرات ثمره زندگی مشترک من وابا علی مهربون فرشته ای زمینی به نام آرتین است که ساعت 9.30 صبح روز دوشنبه 19/11/88 در بیمارستان سینا مشهد چشم به جهان گشود.

آرتین عشق مامان

این وبلاگ خاطرات ثمره زندگی مشترک من وابا علی مهربون فرشته ای زمینی به نام آرتین است که ساعت 9.30 صبح روز دوشنبه 19/11/88 در بیمارستان سینا مشهد چشم به جهان گشود.

مسلمون شدن آرتین خان

یکی از کارهایی که رو دوش ما مونده بود و بابا علی برای انجامش امروز و فردا میکرد ختنه شدن آرتین خان بود که تصمیم  

گرفتیم در چند روز تعطیلی پیش رو در خرداد ماه این  کار را انجام بدیم. بالاخره بابا علی راضی شد و ما شنبه  10/03/ 93

با جناب آقای دکتر هیرادفر تماس گرفتیم  و ایشون واسه سه شنبه وقت دادند از صبح که ساعت 8.5 صبحانه خوردی نباید خوراکی می خوردی فقط نوشیدنی بجز شیر که البته شما هم غیر شیر و آب نوشیدنی دیگه ای دوست نداری الهی بمیرم ظهر که اومدم خیلی گرسنه بودی و همش دنبال غذا می گشتی من که اصلا نفهمیدم چطور چند لقمه غذا خوردم  ساعت 2 به سمت بیمارستان پاستور راه افتادیم حدود ساعت 2.5 دکتر اومد وبعد از ویزیت بیماران شما به همراه بابا علی جون رفتین تو اتاق برای نصب انژوکت که البته بسیار آقا بودی و اصلا صدات در نیومد . حدود ساعت 3 نوبت عمل شما شد و خودت خواستی با مامانی بری  اتاق عمل حدود نیم ساعت بعد خبر رسید که عمل انجام شده و شما به هوش آمدی اما به خاطر گرفتن آرام بخش هنوز خوابی و باید بالا بمونی خلاصه ساعت 4 اومدی پایین و چشای خوشگلت رو باز کردی اما نمی دونم چرا دوست نداشتی من رو ببینی و همش می گفتی فقط مامانی اینجا بمونه خلاصه ساعت 7 شام آوردند و گفتند شما هم می تونی بخوری و  شما ازشدت گرسنگی غذای خودت و غذای همراه که دو تا رون مرغ سوخاری بود رو خوردی  اما آقای دکتر که اومد خیلی مارو دعوا کرد و گفت فقط باید مایعات می خوردی . خلاصه حدود ساعت 8 شب پس از انجام عملیات ادرار شما را مرخص کردند و رفتیم خونه مامانی بابا علی جون شب رفت خونه خودمون و من و آرتین خان رو تنها گذاشت اون شب بدترن شب زندگی بود تا صبح هر چند دقیقه از شدت درد جیغ می زدی .صبح روز چهار شنبه مادر جون وپدر جون اومدن دیدن آرتین و نزدیک ظهر ما رفتیم خونه خودمون  چهارشنبه شب هم آناهیتا و اریسا و زندایی جون اومدن دیدن آرتین و یه جعبه آدمک های خیلی ناز آوردن واسه شما  بالاخره خونریزی و زخم آرتین خان تا جمعه ادامه داشت و از شنبه کم کم آرتین حالش خوب شد و به زندگی روزانه خودش ادامه داد و این بود داستان سه روز تعطیلی خرداد ماه وبالاخره آرتین مسلمون شد اما خودش ناراحته میگه قبلا چمبلم بهتر بود مثل دم گیلاس بود  و بزرگ تر بود حالا کوچیک شده امان از دست تو بچه شیطون. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد